چفیه مشکی
بسم رب الشهدا مشهد بودیم با بچه های دانشگاه رفته بودیم اردو چند وقتی بود که شهید کاوه وارد زندگی من شده بود اون روزا یکی از آرزوهام این بود که دختر شهید کاوه رو ببینم بعد از ایشون بخوام که بشینه و برام از پدرش بگه.... می دونستم فقط یه دختر داشت. بچه ها گفتن یکی از برنامه های اردو رفتن به گلزار شهدای مشهدِ.... همش خدا خدا می کردم که اون روز خانواده شهید کاوه بیان سر مزار........... شیرینی خریده بودم که ببرم سر مزار برای خیرات تا اومدم سر مزار شهید کاوه یه خانم و آقای سن بالا (که گمونم پدر و مادر شهید بودند) اومدن سر مزار شهید کاوه تا رسیدن گفتن: شما دختر شهید هستید؟! اون موقع بود که بغضم ترکید..... شاید شهید کاوه می خواست بگه تو هم مثل دختر من شاید می خواست بگه تو روهم به عنوان دخترم قبول دارم شاید می خواست بگه منم مثل پدرت هستم شاید شاید ....این شاید که می گویم از دل نا آگاه من است.....
طبقه بندی: یادگاری از شهدا
بسم ربّ الشهدا
کم می آورند اطلسی ها آن جا که نام شهید برده می شود......
طبقه بندی: یادگاری از شهدا
By Ashoora.ir & Night Skin