سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چفیه مشکی

بسم ربّ الشهدا و الصدیقین

بعد از اینکه متوجه شدم یک عمویی داشتم که یک روزی رفته جنگ و هنوز برنگشته

در به در دنبال نشونی بودم از اون " غریب آشنا "

خیلی دوست داشتم بیشتر درمورد "عمو سعید" بدونم.....

از آبجیِ بزرگترم که به شدت در مورد مسائل مختلف کنجکاوِ  پرسیدم:

از " عمو سعید "چیا می دونی؟؟!

گفت: فقط می دونم که من 2-3 ماهم بوده که رفته جبهه و هنوز برنگشته......

بعد دست منو گرفت و برد سر فریزر خونه "بابا سید"ینا!

کشوی آخر فریزر رو  باز کرد و گفت ببن!!

اینا همه ی اون چیزاییه که" مامانی" واسه "عمو سعید" برداشته............!

یعنی مامانی منتظر بود!!!!

ما هم باید منتظر می موندیم...............

انتظاری سخت........... .

از پایان جنگ چیزی نگذشته بود،شاید 5 یا 6 سال،

هنوز امیدی به بازگشت "عمو سعید " بود........... .

 



نوشته شده در یکشنبه 91 آبان 21ساعت ساعت 1:1 صبح توسط seyyed| نظر
طبقه بندی: عمو سعید

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin